بسیاری از مسلمانان، از حاکمان ظالم خود پیروی میکنند، در حالی که حاکمان ظالمشان، از یک سو با لحاظ مبنای مشروعیّت در اسلام، مجاز به حکومت نیستند و از سوی دیگر، به اقتضای ظالم بودنشان، بر طبق عقل و شرع حکومت نمیکنند و با این وصف، پیروی از آنان به اقتضای عقل و شرع واجب نیست، بلکه به طور حتم حرام است؛ زیرا کسانی که حقّ حکومت ندارند، تبعاً حقّ پیروی نیز ندارند و پیروی از آنان، با توجه به مخالفتشان با عقل و شرع، با پیروی از عقل و شرع مخالف است و این از مسائل واضح و ضروری است. [بازگشت به اسلام، ص۵۸]
انصاف آن است که حرمت اطاعت از حاکمان ظالم و إبقاء حکومت آنان، از بدیهیّات اسلام است که تصوّر آن برای تصدیق آن کافی است، تا جایی که اعتقاد به وجوب آن، با اعتقاد به وجوب حرام، برابر است؛ چنانکه عالمترین، صالحترین و ناصحترین مسلمانان در زمان خود، به این حکم واقف بودند و به وجوب اطاعت و إبقاء حاکمان ظالم باور نداشتند، مانند حسین بن علی بن أبی طالب که بنا بر خبر متواتر پیامبر صلّی الله علیه وآله و سلّم، سیّد جوانان اهل بهشت بود و با این وصف، جان خود و اهل بیتش را در خروج بر حاکم ظالم فدا کرد تا اسوهی حسنهای برای مسلمانان باشد، هر چند بیشتر مسلمانان که پیرو امویان بودند، هرگز به عقیدهی او در این باره گردن ننهادند. [بازگشت به اسلام، ص۶۰]
خروج بر حاکم مسلمان، با این بهانه که او دچار کفر آشکار شده است، وجهی ندارد، بلکه تنها مجوّز خروج بر او، ظلم او بر مسلمانان است... آری، سلب حاکمیّت از ظالم برای تفویض آن به ظالمی دیگر جایز نیست؛ چراکه این کار مخالفت و مقابله با ظالم شمرده نمیشود، بلکه إبقاء او در صورتی دیگر است؛ چنانکه تاکنون مخالفتها و مقابلههای معدودی که توسّط مسلمانان با حاکمان ظالم انجام شده، عموماً برای تبدیل ظالمی با ظالمی دیگر بوده و تبعاً به رفع ظلم و تحقّق عدالت نینجامیده است. [بازگشت به اسلام، ص۶۲-۶۳]
یکی دیگر از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی کافران است؛ چراکه بسیاری از مسلمانان، به خاطر ضعف خود و قوّت کافران در قرنهای اخیر، در موضع انفعال قرار گرفتهاند و از آنان پیروی کردهاند؛ به این صورت که یا خواسته و دانسته، خود را شبیه آنان ساختهاند تا به قوّتی که آنان رسیدهاند برسند و یا ناخواسته و نادانسته، از تبلیغات و تلقینات آنان اثر پذیرفتهاند و عقاید و اعمال خود را به عقاید و اعمال آنان آلودهاند... در حالی که بدون شک، قوّت کافران در قرنهای اخیر، از یک سو بر پایهی استثمار ضعفا و غارت سرزمینهاشان ممکن شده و از سوی دیگر، بر پایهی مادّهگرایی و تفریق دین از دنیا شکل گرفته است و با این وصف، اگرچه آنان را در جهاتی مادّی به قوّت رسانده، در جهاتی معنوی ضعیف ساخته است؛ تا جایی که بیشتر آنان، سلامت فردی، خانوادگی و اجتماعی خود را از دست دادهاند و بنیادهای اخلاق و زیرساختهای فرهنگ را ویران ساختهاند و امکانی برای تکامل انسانی از لحاظ عقلی و ادبی باقی نگذاشتهاند. به علاوه، چندان که به سبب قوّت انحصاری و تکبعدی خود، متکبّر و ازخودراضی شدهاند، مورد نفرت روزافزون ملّتهای مظلوم و مستضعف جهان قرار گرفتهاند و تخم کینه و دشمنی را در سرزمینهای محروم خصوصاً آفریقا و خاور میانه پاشیدهاند. روشن است که این وضعیّت، اگرچه در کوتاهمدت سودهای محدودی را برای افرادی خاص از آنان، پدید میآورد، در بلندمدت زیانهای نامحدودی را متوجّه جامعهی جهانی و از جمله همان افراد میسازد، تا جایی که در یک برآیند کلّی، نمیتوان آن را برای هیچ فردی سودمند دانست. [بازگشت به اسلام، ص۶۳]
تنها مرز معتبر در اسلام، مرز میان مسلمانان و کافران است که دربارهی ایمان به خداوند، مهمترین و بنیادیترین اصل زندگی، تضاد دارند... و روشن است که این مرز، بر خلاف مرزهای دیگر، ساختگی نیست، بلکه با توجّه به تأثیر ذاتی و حقیقی آن بر همهی شؤون زندگی، واقعیّت دارد و از این رو، باید همواره مشخّص باشد و به رسمیّت شناخته شود و نباید با افتادن سایهی اموری اعتباری و غیر واقعی بر آن، رنگ خود را از دست بدهد؛ تا جایی که هیچ چیز در اسلام پس از لزوم دوستی با خداوند، واضحتر از لزوم دشمنی با کافران نیست... و با این وصف، واضح است که پیروی از کافران، جایی در اسلام ندارد و در هیچ زمینهای و با هیچ بهانهای جایز نیست. [بازگشت به اسلام، ص۶۴-۶۵]
هان، ای پادشاهان و امیران ستمکار که برای کسب سلطه و حفظ آن، خون بیگناهان را میریزید! هان، ای فقیهان و روحانیون ریاکار که به غیر حق، خود را گماشتهی خدا و ولیّ امر مسلمین جهان میدانید! هان، ای رجال سیاسی طمعکار که برای دست یافتن به حکومت، مسابقه میگذارید! هان، ای احزاب سیاسی فریبکار که جز در پی قدرت نیستید! هان، ای فرقهها و گروههای تبهکار که برای برتری یافتن در زمین، میکوشید! دست از این مردم رنجدیده بردارید و از میان آنها و صاحبشان کنار بروید! آیا هزاران سال ظلم و فساد بسنده نیست؟! آیا یک تاریخ، ذلّت و مسکنت بسنده نیست؟! آیا خسته نشدهاید از این همه شرارت و فتنهانگیزی؟! پس کِی به این بازی کودکانه پایان خواهید داد؟! پس کِی از این روشهای تکراری باز خواهید ایستاد؟! [نامهی چهاردهم]
ای مردمان! آیا زمان آن نرسیده است که به اصل خویش باز گردید؟! آیا زمان آن نرسیده است که عهد خدا با پدرتان آدم را به یاد آورید؟! آیا زمان آن نرسیده است که امانت را به صاحبش رد کنید و حکومت را به اهلش باز گردانید؟! آیا هنوز هم به این حکومتهای رنگ به رنگ امیدی دارید؟! آیا هنوز هم میپندارید اگر به جای زید، عمرو بر سر کار بیاید، کار سامان مییابد؟! چه بسیار عمروهایی که به جای زیدها بر سر کار آمدند و کار سامان نیافت؛ چراکه سامان کار از جایی دیگر بود و شما غافل بودید! پس تا به کِی به امید این و آن خواهید نشست و پرچم این و آن را افراشته خواهید داشت؟! تا به کِی خویش را ذلیل خواهید کرد و دستبوس این و آن خواهید بود؟! تا به کِی وعدههای دروغین، شما را خام خواهد ساخت و آرزوهای دراز، شما را بازی خواهد داد؟! تا به کِی مانند خرهای آسیاب، به گرد یک محور خواهید چرخید و توهّم پیشرفت خواهید کرد؟! [نامهی چهاردهم]
هان، ای مردم! چگونه است که هزاران سال، پشت خود را به هر حیوان ناقصی دادهاید و دست خود را به انسان کامل ندادهاید؟! چگونه است که هزاران سال، هر رطوبتی را مکیدهاید و دریای شیرین را رها کردهاید؟! چگونه است که هزاران سال، در پی هر سرابی دویدهاید و در پی آب گوارا گامی برنداشتهاید؟! آیا به خود نخواهید آمد و به سوی اصل باز نخواهید گشت؟! آیا از خواب بیدار نخواهید شد و این کابوس به پایان نخواهد رسید؟! آیا از تاریکی بیرون نخواهید آمد و این شام سیه سحر نخواهد داشت؟! آیا از مستی به هوش نخواهید آمد و این گیجی از سر نخواهد رفت؟! آیا چشم نگشوده ناگاه تکان نخواهید خورد و بر پا نخواهید ایستاد؟! آیا سر خویش را بالا نخواهید آورد و جز پیش پای خویش را نخواهید دید؟! چنین میبینم که از پستان جهل شیر خوردهاید و بر دامان ظلم پرورش یافتهاید و گوشت و خونتان با من ناآشناست! [نامهی چهاردهم]
بازگردید، بازگردید به سوی اسلام؛ چراکه شما از آن بسیار دور شدهاید! شما از اصل خود فاصله گرفتهاید و خود را از یاد بردهاید! شما عقل خود را ترک گفتهاید و مانند کودکان و دیوانگان شدهاید! شما عهد خدا را نقض کردهاید و میراث پیامبرش را ضایع نمودهاید؛ همان عهد که با پدرتان ابراهیم بست و همان میراث که دربارهاش فرمود: «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي»؛ «تا هنگامی که به آن متمسّک باشید هرگز پس از من گمراه نمیشوید»! پس آن را ضایع نمودهاید و پس از او گمراه شدهاید، در گمراهی دوری؛ تا جایی که باغ میوه را واگذاشتهاید و خارزار را چریدهاید و دریای شیرین را واگذاشتهاید و رطوبت را مکیدهاید و غذای پاک را رها کردهاید و مردار را به دندان گرفتهاید و عسل خالص را دور ریختهاید و حنظل را جویدهاید و حکومت خداوند را واگذاشتهاید و به حکومت شیطان سر سپردهاید! در حالی که باغ میوه برای شما از خارزار و دریای شیرین برای شما از رطوبت و غذای پاکیزه برای شما از مردار و عسل خالص برای شما از حنظل و حکومت خداوند برای شما از حکومت شیطان بهتر است! [نامهی چهاردهم]
زنهار! هدایت خویش را به غیر مهدی نسپارید؛ زیرا کسی راه را از کور نمیپرسد و با کشتی سوراخ به دریا نمیرود! پس آیا حکومتی جز حکومت خداوند میجویید؟! در حالی که عدالت تنها در حکومت خداوند است؛ حکومتی که به دست خلیفهی مهدیّش تحقّق مییابد نه به دست غیر او و خلفا و شاهان و فقیهان در این امر با هم برابرند، جز آنکه در شیوهی ظلم تفاوت دارند و برخی بیش از برخی دیگر ستم میکنند؛ مانند قاتلانی که همگی میکُشند، جز آنکه برخی خفه میکنند و برخی سر میبرند و برخی سم مینوشانند! به سخنم گوش فرا دارید؛ زیرا سخنی بهتر از این نخواهید شنید: دنیای شما جز با عدالت اصلاح نمیشود و آخرت شما جز با عدالت سامان نمیپذیرد و عدالت جز با حکومت مهدی امکان نمییابد و حکومت مهدی جز با همیاری شما شکل نمیگیرد، ولی بیشتر شما نمیدانید! [نامهی چهاردهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: از منصور دربارهی سخن خداوند بلندمرتبه پرسیدم که میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردید! از خداوند پروا کنید و به همراه صادقان باشید»، پس فرمود: زمین هیچ گاه از صادقی که بر مؤمنان واجب است به همراه او باشند، از او پیشی نگیرند و عقب نمانند، خالی نمیماند. پس هر کس بمیرد در حالی که به همراه صادق زمانش نیست، در حال نافرمانی از پروردگارش مرده است و این مقصود خردمندان است، آنجا که میگویند: پروردگارا! «ما را به همراه نیکان بمیران»! [فقرهی ۱۴ از گفتار ششم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: از منصور دربارهی سخن خردمندان پرسیدم که میگویند: «و ما را به همراه نیکان بمیران»، پس فرمود: هیچ زمانی از امامی نیک که هر کس با او بمیرد رستگار میشود خالی نیست، پس ملازم امام نیک در زمان خود باشید تا رستگار شوید! گفتم: امام نیک در زمان ما کیست؟ فرمود: مردی از آل محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم که به او مهدی میگویند، گفتم: چگونه ملازم او باشیم در حالی که او را نمیشناسیم؟! فرمود: هرگاه ملازمت را در شما احساس کند، خود را به شما میشناساند، همان طور که وقتی مفارقت را در شما احساس کرد، از شما پنهان شد! [فقرهی ۱۵ از گفتار ششم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: از منصور دربارهی سخن خداوند بلندمرتبه پرسیدم که فرموده است: «به او آگاه را بپرس»، پس فرمود: (یعنی) از آگاه به او بپرس، سپس فرمود: هرآینه در میان مردم مردی آگاه به خداوند وجود دارد که بر آنان واجب است از او بپرسند تا آنان را از خداوند آگاهی دهد، پس هر کس از آنان بمیرد در حالی که این مرد را نمیشناسد، در جهل و گمراهی مرده است، گفتم: چگونه ممکن است که او را بشناسند؟! فرمود: اگر به کتاب خداوند و کسی از خلفاء او در زمین که شناخته بودند تمسّک میجستند بر آنان پوشیده نمیماند، ولی آنان روی برتافتند، پس «خداوند بر دلها و گوشها و چشمهایشان مهر نهاد و آنان غافلان هستند». [فقرهی ۱۶ از گفتار ششم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: شنیدم منصور میفرماید: خداوند در کتاب چیزی که مردم قادر به انجام آن نباشند را نازل نکرده و در آن نازل کرده است: «از اهل ذکر بپرسید اگر نمیدانید»، پس هیچ زمانی بدون مردی از اهل ذکر نیست که مردم دربارهی چیزی که نمیدانند از او بپرسند و او به آنان پاسخ درست دهد و اگر به این جاهلان بگویی که این مرد را بشناسید و از او بپرسید، خواهند گفت که شما جز اهل بدعت نیستید! گفتم: فدایت شوم، اینها میگویند که علما همهیشان اهل ذکر هستند، پس فرمود: آیا همهیشان هرگاه از آنان پرسیده شود پاسخ درست میدهند؟ گفتم: نه، فرمود: خداوند به پرسیدن از گروهی امر نمیکند که ممکن است پاسخ درست ندهند! [فقرهی ۱۷ از گفتار ششم]
ترجمهی گفتار: شماری از یارانمان ما را خبر دادند، گفتند: ما جماعتی نزد منصور بودیم، در حالی که او اندیشناک زمین را لمس میکرد و به آهستگی میفرمود: خداوند را چنانکه سزاوار است نشناختند! خداوند را چنانکه سزاوار است نشناختند! خداوند را چنانکه سزاوار است نشناختند! سپس سر خود را به سوی ما بالا آورد و فرمود: بنویسید! پس شروع کردیم به نوشتن، پس فرمود: خداوند را چنانکه سزاوار است نشناختند هنگامی که گفتند: «خداوند در این امّت خلیفهای قرار نداد»، در حالی که میدانند در امّتهای پیشین قرار داد و هیچ گاه سنّت خود را تغییر نمیدهد، مگر اینکه خود از تغییری خبر دهد و از ختم نبوّت خبر داده و از ختم خلافت خبر نداده، بل دربارهی کسانی از این امّت که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند فرموده است: «حتماً آنان را در زمین خلیفه میگرداند همان طور که کسانی پیش از آنان را خلیفه گرداند»، پس سنّت او در خلیفه قرار دادن مردانی از اهل ایمان و کارهای شایسته پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تا روز قیامت به قوّت خود باقی است، ولی چون آن را به اینان که فراموشش کردهاند یادآوری میکنم، از من بیّنه طلب میکنند، در حالی که بیّنه جز بر عهدهی آنان نیست؛ زیرا آنان تغییر سنّتی را ادّعا میکنند که به ثبوت آن در امّتهای پیشین اقرار دارند و من منکر تغییر آن هستم و آنان میدانند که بیّنه بر عهدهی مدّعی است و بر عهدهی منکر نیست! با این حال، من برای آنان بیّنه آوردهام و آن آیاتی از قرآن است که بر آنان میخوانم، ولی آنان در پاسخ من به کار پدرانشان استناد میکنند! میگویند: «تو داناتری یا صحابه و تابعین؟!» در حالی که خود از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت میکنند: «چه بسیار ناقل دانشی که خود دانشی ندارد و چه بسیار ناقل دانشی برای کسی که از او داناتر است» و میگویند: «این بدعت است»، در حالی که بدعت چیزی بود که پدرانشان در سقیفه بنیان نهادند، هنگامی که بخشی از آنچه یادآوری شدند را از یاد بردند، همان طور که گذشتگان از یاد بردند، پس گفتند: «از ما امیری باشد و از شما امیری»... [فقرهی ۱۹ از گفتار ششم]
ترجمه: محمّد بن حسن صفّار [د.۲۹۰ق] در کتاب «بصائر الدرجات» روایت کرده، گفته است: احمد بن محمّد ما را حدیث کرد، از صفوان، از ابن مسکان، از حُجر، از حُمران، از ابو جعفر -یعنی محمّد بن علیّ باقر- علیه السلام که دربارهی سخن خداوند تبارک و تعالی: «و از کسانی که آفریدهایم گروهی هستند که به حق رهبری میکنند و به آن عدالت میورزند» فرمود: آنان امامان هستند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این حدیث صحیحی است؛ چراکه وصف مذکور، مناسب امامان است؛ با توجّه به اینکه رهبری مردم و اجرای عدالت در میان آنان به حق، از شأن آنان است و آیه دلالت دارد بر اینکه امام در کتاب خداوند دارای دو شأن است: یکم هدایت مردم به حق و آن تعلیم قرآن و سنّت به آنان بدون خطایی است؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و دوم عدالت میان مردم به حق و آن حکومت میان آنان بر طبق چیزی است که خداوند نازل کرده است بدون خطایی؛ چراکه آن به حق نخواهد بود مگر آن گاه که این گونه باشد و این دو تحقّق نمییابند مگر در کسی که از اهل بیتی باشد که خداوند هر آلایشی را از آنان زدوده و آنان را کاملاً پاکیزه ساخته است و آیه دلالت دارد بر اینکه زمین از امامی هادی و عادل به حق خالی نمیماند؛ چنانکه عاقلان قوم از قدیم و جدید به آن اعتراف کردهاند. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: ابن جوزی [د.۵۹۷ق] گفته است: «بیگمان خداوند زمین را از قیامکنندهای به حجّت خالی نمیگذارد که جامع میان علم و عمل و عارف به حق خداوند متعال و ترسان از او باشد و او محور دنیاست و هرگاه بمیرد، خداوند جانشینی برایش قرار میدهد و چه بسا از دنیا نمیرود تا آن گاه که کسی را که شایستهی جانشینی او در هر پیشآمدی است را ببیند و زمین هیچ گاه از چنین کسی خالی نمیشود و او به منزلهی پیامبر در میان امّت است»... سخن او پایان یافت و این همان سخنی است که ما میگوییم و تعجّب از کسانی است که آن را از ما بر نمیتابند، در حالی که آن را در کتاب خداوند مییابند و بسیاری از عالمانشان از قدیم و جدید آن را گفتهاند! پس آیا بر ما جز این عیبی میگیرند که میگوییم آنان از اهل بیت پیامبرمان هستند؟! در حالی که این را بدان سبب نمیگوییم که آنان پدرانمان هستند، بل به سبب فضیلتی میگوییم که برای آنان در قرآن و سنّت مییابیم و فضیلت دیگرانی که با پیامبرمان مصاحبت کردند را انکار نمیکنیم، ولی کسی با اهل بیت پیامبرمان مقایسه نمیشود؛ چنانکه از عبد الله بن عمر روایت شده است که گفت: «ما هرگاه اصحاب پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را میشمردیم میگفتیم: ابو بکر، عمر و عثمان، پس مردی گفت: ای ابا عبد الرّحمن! پس علی چه؟! گفت: وای بر تو! علی از اهل بیت است، کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این سخن مشهوری از احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] است و او امام اهل سنّت است و تشیّع به او نسبت داده نشده است. [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد اللّه بن احمد بن حنبل روایت کرده، گفته است: «از پدرم پرسیدم: افضل مردم پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چه کسی بود؟ گفت: ابو بکر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عمر، گفتم: پدر! سپس چه کسی؟ گفت: عثمان، گفتم: پدر! علی چطور؟ گفت: پسرم! علی از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و در روایت دیگری آمده است: «گفتم: پدر! در باب تفضیل چه میگویی؟ گفت: در خلافت، ابو بکر و عمر و عثمان، گفتم: پس علی بن ابی طالب چطور؟ گفت: پسرم! علی بن ابی طالب از اهل بیتی است که کسی با آنان مقایسه نمیشود» و این حقیقتی است که هر عالمی آن را میگوید و احمد بن حنبل نیز آن را گفته است، ولی هنگامی که ما آن را میگوییم کسانی که عالم نیستند میگویند: اینها از رافضه هستند! «این گونه خداوند بر دلهای کسانی که عالم نیستند مهر میزند»! [درس یکم، ص۳۰]
ترجمه: عبد الله بن احمد بن حنبل [د.۲۹۰ق] در آنچه بر «مسند» افزوده روایت کرده، گفته است: عثمان بن ابی شیبة من را حدیث کرد، گفت: مطّلب بن زیاد ما را حدیث کرد، از سُدّی، از عبد خیر، از علی که دربارهی سخن خداوند: «تو تنها بیمدهنده هستی و برای هر قومی راهنمایی است» فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیمدهنده است و راهنما مردی از بنی هاشم است. منصور حفظه الله تعالی فرمود: گفته شده که مراد او از این مرد خودش بوده، ولی ظاهر آن است که او به اطلاق سخن گفته و مرادش این بوده که برای هر قومی (یعنی هر قرنی) پس از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، راهنمایی از بنی هاشم است. [درس یکم، ص۳۱]
درسهای حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، هدفشان تزکیهی مردم و تعلیم کتاب و حکمت به آنان و محور و مبنایشان قرآن و سنّت و موضوعشان عقاید، احکام و اخلاق اسلامی است و ما از میانشان چیزی که به مسائل مهمتر و مورد ابتلاتر مربوط میشود را انتخاب کردهایم و آن را به گونهای که برای اهل تحقیق و مطالعه آسانتر باشد مرتّب ساختهایم و برای آن تعلیقاتی مشتمل بر ذکر منابع و برخی توضیحات ضروری نوشتهایم. [درس یکم، مقدّمه]
امام مهدی علیه السلام بنا بر قاعدهی ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ از حیث جسمانی بشری مانند سایر مردم است و تبعاً معروض عوارض طبیعی واقع میشود؛ همان طور که پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و پیامبران پیش از او معروض این عوارض واقع میشدند، تا جایی که همسر ابراهیم علیه السلام گفت: «ای وای بر من! آیا فرزند آورم در حالی که پیرزنی هستم و این شوهرم پیرمردی است؟! این بیگمان چیز عجیبی است» و برادران یوسف علیه السلام گفتند: «ای عزیز! او پدری پیر و سالخورده دارد» و زکریا علیه السلام گفت: «پروردگارا! هر آینه استخوانم سست گردیده و سرم از پیری سپید گشته است»... آری، ناگزیر باید امام مهدی علیه السلام در هنگام ظهورش، توانایی قیام به شؤون امامت را داشته باشد. روایاتی از اهل بیت نیز رسیده است که از ظهور او به صورت جوان با وجود کهولت سن خبر میدهند؛ چنانکه از حسن بن علي علیهما السلام روایت شده است که فرمود: «خداوند در غیبتش عمر او را طولانی میکند، سپس او را با قدرت خود به صورت جوانی که کمتر از چهل سال دارد ظاهر میکند. آن برای این است که دانسته شود خداوند بر هر چیزی تواناست»... ولی این روایات در صورت صحّت، تعارضی با اینکه آن حضرت بشری مانند سایر مردم است، ندارد؛ چراکه افراد کهنسال نیز هرگاه طبعی سالم و مزاجی معتدل و جسمی قوی و رزقی پاکیزه داشته باشند، جوان به نظر میرسند. وانگهی ممکن است که این کرامتی برای آن حضرت و نشانهای از جانب خداوند باشد... به هر حال، قدر مسلّم این است که امام مهدی علیه السلام به هنگام ظهورش، قدرت بدنی کافی برای قیام به شؤون امامت را خواهد داشت، خواه به صورت جوانی باشد و خواه به صورت پیرمردی. [پرسش و پاسخ ۳۲]
روش مهدی در معرّفی اسلام به جهانیان، روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم است و روش جدّش رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، دعوت آنان به یکی از سه چیز است: پذیرش اسلام راستین و ترک ادیان باطل، پذیرش حاکمیّت اسلام راستین با وجود بقاء بر ادیان خود و در نهایت جنگ. البته روشن است که آن حضرت به اقتضای عالم بودنش به کلّ اسلام و مطهّر بودنش از هر رجسی، همهی احکام خداوند دربارهی جنگ، صلح، جزیه، امان، اسرا و غنائم را رعایت میکند و در هیچ یک از آنها ظلمی را روا نمیدارد. [پرسش و پاسخ ۷۸]
وجود نایب یا فرستاده یا فرزند برای امام مهدی علیه السلام، عقلاً یا شرعاً محال نیست؛ چراکه امام مهدی علیه السلام، بنا بر قول به وجودش در حال حاضر، بشری مانند سایر مردم است و تبعاً میتواند مانند هر یک از آنان، برای انجام برخی کارهای خود، نایبی بگیرد یا کسی را بفرستد یا همسری اختیار کند که برایش فرزندی بیاورد، ولی با توجّه به اینکه نایب بودن یا فرستاده بودن یا فرزند بودن کسی برای دیگری، بر خلاف اصل است، مدّعی آن باید آن را با دلیل معتبر شرعی اثبات کند و روشن است که خواب یا خبر واحد، دلیل معتبر شرعی محسوب نمیشود؛ زیرا در قرآن و سنّت، چیزی دالّ بر جواز اخذ به خواب برای قبول دعاوی مردم هنگامی که بیّنهای ندارند یا بیّنه علیه آنان است، وجود ندارد و از قاضی پذیرفته نمیشود که بدون بیّنه یا بر خلاف آن حکم کند، با این عذر که خواب دیده است. بدین سان کسی نمیتواند به چیزی که حجّتی از عقل و شرع برای آن وجود ندارد معتقد شود یا عمل کند با این استدلال که در خواب چیزی دالّ بر آن دیده است و این چیزی است که به صراحت در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است؛ چنانکه فرمودهاند: «هرآینه دین خداوند استوارتر از این است که در خواب دیده شود». تنها مستثنا برای آن، چیزی است که معصوم میبیند؛ مانند چیزی که ابراهیم علیه السلام دید... و چیزی که غیر معصوم میبیند ولی معصوم تعبیر میکند؛ مانند چیزی که فرعون دید و یوسف علیه السلام تعبیر کرد... بنابراین، خوابهای دیگر که مردم میبینند یا تعبیر میکنند اعتباری ندارند و حداکثر موجب ظن میشوند؛ همچنانکه اخبار واحد نیز ظنّيّ الصدورند و از این رو، اخذ به آنها در چیزی که به دین مربوط میشود، جایز نیست؛ به دلیل سخن خداوند که فرموده است: «هرآینه ظن چیزی را از حق بینیاز نمیکند». [پرسش و پاسخ ۴]
مدّعیانی که در حال حاضر، خود را با استناد به برخی خوابها و اخبار واحد، فرزند، نایب و فرستادهی امام مهدی علیه السلام میشمارند، ادّعایی میکنند که تصدیق آن شرعاً ممکن نیست. این در صورتی است که سایر سخنان و کارهاشان مشتمل بر چیزی نباشد که بطلان آن عقلاً و شرعاً معلوم است، ولی اگر سایر سخنان و کارهاشان مشتمل بر چیزی باشد که بطلان آن عقلاً و شرعاً معلوم است، جایی برای بحث دربارهی وجوب تکذیب آنان نیست؛ زیرا محال است که امام مهدی علیه السلام چنین گمراهانی را نایب یا فرستادهی خود قرار دهد تا مردم را با سخنان و کارهای باطل خود گمراه کنند و اگر آنان به راستی فرزند او بودند، مانند فرزند نوح علیه السلام بودند که خداوند دربارهاش فرموده است: ﴿يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ﴾؛ «ای نوح! او از خانوادهی تو نیست؛ چراکه کاری ناشایست کرده است». [پرسش و پاسخ ۴]
تصدیق این قبیل مدّعیان و تبعیّت از آنان وجهی ندارد، بلکه دفع شرّشان بر هر مسلمانی که متمکّن از آن باشد واجب است؛ چراکه این قبیل مدّعیان، خواه دروغگویانی حیلهگر و خواه بیمارانی روانی باشند، با دعاوی بیاساس و تعالیم باطل خود، شعائر اسلام را لوث میکنند و مایهی وهن دین میشوند و مسلمانان را به شبهه و سوء ظن میاندازند، تا جایی که حق را بعد از ظهور آن، از باطل تشخیص نمیدهند و معجزه را بعد از مشاهدهی آن، از سحر در نمییابند و به حدّی از بدبینی و پیشداوری میرسند که مهدی را نیز بعد از خروج او، دروغگویی دیگر از دروغگویان میپندارند و این نخواهد بود مگر به سبب فتنهای که این فرزندان شیطان برانگیختهاند؛ زیرا آنان هیچ آیت و حدیثی را باقی نگذاشتهاند مگر آنکه بر خود تطبیق دادهاند و هیچ معجزه و علامتی را باقی نگذاشتهاند مگر آنکه به خود نسبت دادهاند، پس گوش مسلمانان را از همهی آنها پر ساختهاند تا دیگر رغبتی در شنیدن مانند آنها نداشته باشند و هر چیزی از سنخ آنها را بدون تأمّل و بررسی انکار کنند و بدین سان از شناخت مهدی بعد از ظهورش باز مانند و چه بسا از روی جهل و بیخبری در برابرش بایستند! بیگمان این نقشهی شیطان برای پیشگیری از شناخت مهدی بوده است که در حال حاضر، از طریق فرزندان شومش در برخی ممالک اسلامی مانند ایران و عراق، اجرا میشود. [پرسش و پاسخ ۴]
اجتهاد به معنای تحصیل علم به احکام شرع، یک شغل یا رشتهی علمی از قبیل مهندسی و پزشکی نیست که هر کس دوست داشت آن را اختیار کند و هر کس دوست نداشت آن را واگذارد، بل یک تکلیف شرعی مانند نماز و روزه است که بر هر مسلمانی فریضه است؛ چراکه انسان برای خوردن و خوابیدن آفریده نشده، بلکه برای بندگی خداوند آفریده شده؛ چنانکه در کتاب خداوند آمده است: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه من را بندگی کنند» و بندگی خداوند به معنای فرمانبرداری از اوست، هر چند مستلزم مشقّت باشد و یکی از فرمانهای او، تحصیل علم و عدم اکتفا به ظنّ است؛ چنانکه فرموده است: «و از چیزی که به آن علمی نداری پیروی نکن» و فرموده است: «و آنان را به آن علمی نیست، آنان جز از ظن پیروی نمیکنند، در حالی که ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». با این وصف، بر هر مسلمانی واجب است که علم به احکام شرع را تحصیل کند و به ظن دربارهی آنها اکتفا نکند و این با مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش ممکن است؛ چراکه مراجعهی غیر مستقیم او به معنای تقلیدش از مجتهدان، موجب علم او به احکام شرع نمیشود و تنها برای او ظن پدید میآورد؛ با توجّه به اینکه مطابقت فتوای مجتهدان با احکام شرع، قطعی نیست، بلکه ظنّی است و با این وصف، چارهای جز مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش وجود ندارد، اگرچه از آن کراهت داشته باشد؛ زیرا چه بسیار چیزی که کسی از آن کراهت دارد، ولی برای او ضروری است؛ مانند دارو که بیمار آن را دوست نمیدارد، ولی از استعمال آن ناگزیر است؛ چنانکه خداوند فرموده است: «و چه بسا چیزی را دوست ندارید، در حالی که آن خیری برای شماست» و فرموده است: «پس شاید چیزی را دوست نداشته باشید و خداوند در آن خیر بسیاری قرار داده باشد». [نقد و بررسی ۲۶]
در نظر این بزرگوار، «اجتهاد» به معنای «شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام» بر هر مسلمانی واجب است، نه به معنای «شناخت ظنّی از آنها ولو با اتکاء به اخبار آحاد و موهوماتی نظیر اجماع» و روشن است که «شناخت یقینی از عقاید و احکام اسلام» تنها با مراجعهی مستقیم به منابعی حاصل میشود که تعلّق آنها به اسلام یقینی است و آنها کتاب خداوند، روایات متواتر پیامبر او و خلیفهی زندهی او در زمین هستند که مراجعهی مستقیم به آنها از مراجعهی مستقیم به روایات واحد و متناقض در کتابهای پراکنده، آسانتر است؛ چراکه کتاب خداوند در دسترس همگان قرار دارد و روایات متواتر پیامبر او معدود و مشهورند و خلیفهی زندهی او در زمین، انسانی مانند سایر انسانهاست که قاعدتاً میتوان به نزد او رفت و از او احکام شرع را اخذ کرد، هر چند این کار به سبب تقصیر مردم در محافظت او، در حال حاضر عملی نیست و نیاز به تأمین امنیّت او توسّط آنان دارد. حاصل آنکه مراجعه به کتاب خداوند، روایات متواتر پیامبر و خلیفهی او در زمین، بر مسلمانان واجب است و تقلید از مجتهدان برای آنها کافی نیست. [نقد و بررسی ۲۶]
از عدم حجّیت اخبار واحد و ظنّی، جواز «تقلید از مراجع بزرگوار تقلید» لازم نمیآید، بلکه به روشنی عدم آن لازم میآید؛ چراکه از یک سو مبنای این بزرگواران در بیشتر فتاویشان اخبار واحد و ظنّی است و با این وصف، عدم حجّیت این اخبار، مستلزم عدم جواز تقلید از آنهاست و از سوی دیگر تقلید از آنها به اجماع همهی مسلمانان و به اقتضای حسّ و وجدان، مفید ظنّ به احکام خداوند است، در حالی که خداوند ظنّ به احکام خود را کافی نمیداند و میفرماید: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «بیگمان ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». بنابراین، تقلید از مراجع بزرگوار تقلید، در نظر خداوند کافی نیست؛ به این معنا که موجب برائت ذمّهی مکلّف از تکالیف او نمیشود و این گناه منصور هاشمی خراسانی نیست... منصور هاشمی خراسانی اجتهاد به معنای استنباط حکم از ادلهی ظنّی را کافی نمیداند و این به روشنی مبتنی بر عدم کفایت ظن در اسلام است؛ زیرا وقتی ظن در اسلام کافی نیست، فرقی نمیکند که منشأ آن تقلید باشد یا اجتهاد، بلکه منشأ آن هر چیزی باشد کافی نیست و این واضحتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد... عدم کفایت تقلید و اجتهاد به معنای مذکور از آن حیث که مفید ظنّاند، مستلزم سقوط تکالیف شرعی یا وجوب تحصیل یقین به آنهاست، اما از آنجا که سقوط تکالیف شرعی ممکن نیست، وجوب تحصیل یقین به آنها تعیّن مییابد و تحصیل یقین به آنها از دو طریق ممکن است: کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبر او صلّی الله علیه و آله و سلّم که از طریق اخبار متواتر آن حضرت و خلیفهی او معلوم میشود. [نقد و بررسی ۱]
حضرت علامه منصور هاشمی خراسانی، تقلید را «پیروی از گفته یا کردهی دیگری بدون دلیل» تعریف فرموده است نه با دلیل! بنابراین، اگر کسی از گفته یا کردهی دیگری به دلیل مطابقت آن با معیار شناخت پیروی کند، از او تقلید نکرده، بلکه از معیار شناخت پیروی کرده است. روشن است که این بزرگوار نیز از جنابعالی نخواسته است که از ایشان «تقلید» کنید، بل از شما خواسته است که از گفته و کردهی ایشان به دلیل مطابقت آن با کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی پیروی کنید و این با هیچ تقریری «تقلید» از ایشان شمرده نمیشود. ایشان شدیداً با شخصیّتپرستی مخالف است و آن را مصداقی از «شرک» میشمارد و شخصیّتپرستی این است که کسی چنان تحت تأثیر یک شخصیّت قرار بگیرد که گفته و کردهی او را بدون دلیل قبول کند؛ چیزی که متأسفانه امروز در میان مسلمانان رواج فراوانی دارد. آری، بر مسلمانان واجب است که خود مستقیماً به منابع اسلام مراجعه کنند و به فتوای مجتهدان اکتفا نکنند و البته بر مجتهدان نیز واجب است که آنان را در این کار یاری کنند، به این معنا که مراجعهی مستقیم آنان به منابع اسلام را تسهیل نمایند، نه اینکه به تقلید آنان از خود دامن زنند و آنان را از کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی به خود سرگرم سازند؛ چراکه چنین کاری، بازداشتن از راه خدا و اعانت بر اثم و عدوان است و مانند کاری است که کاهنان یهودی و راهبان مسیحی در امّتهای گذشته انجام دادند. [نقد و بررسی ۲۷]
اجتماع شماری کافی از مسلمانان برای حفاظت، اعانت و اطاعت مهدی، اگرچه در اثر دعوت منصور هاشمی خراسانی انجام میشود، بر پایهی تقلید از او انجام نمیشود، بل بر پایهی تبعیّت از کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی انجام میشود و به همین دلیل است که او برای دعوت مسلمانان به این اجتماع ضروری، کتابی استدلالی و برهانی نوشته و به کتاب خداوند و سنّت یقینی پیامبرش و اقتضائات روشن عقلی استناد کرده و مانند مجتهدان به دادن فتوا و مانند مدّعیان به معرّفی خود اکتفا نکرده است، در حالی که یک مرجع تقلید، تنها فتوای خود را برای عامّهی مردم اظهار میدارد و متوقّع است که آنان بر پایهی تقلید از او و بدون علم تفصیلی به دلایلش، به فتوای او عمل کنند و یک مدّعی دروغین، تنها مقام ادّعایی خود مانند مهدی بودن یا نایب مهدی بودن یا فرزند مهدی بودن را برای عامّهی مردم اظهار میدارد و متوقّع است که آنان بر پایهی تقلید از او و بدون علم تفصیلی به دلایلش، از گفته و کردهی او پیروی کنند، امّا منصور هاشمی خراسانی، نه از موضع یک مرجع تقلید و نه از موضع یک مدّعی دروغین، بل از موضع یک آمر به معروف و ناهی از منکر دعوت کرده و دعوت معقول و مشروع خود را بر دلایل یقینی و مسلّم اسلامی مبتنی ساخته است، تا مسلمانان با علم تفصیلی به دلایل او و نه صرفاً با اعتماد به مرجعیّت یا مقام ادّعایی او، دعوت او را اجابت کنند و این همان خصوصیّت مهمّی است که این شخصیّت خاص و متفاوت را از مراجع تقلید و مدّعیان دروغین جدا کرده و در جایگاه یک زمینهساز عینی و عملی برای ظهور مهدی قرار داده است. این به آن معناست که منصور هاشمی خراسانی نمیخواهد مانند مراجع تقلید و مدّعیان دروغین، شما را به مریدان خود تبدیل کند، بل میخواهد از شما برادران و خواهرانی آزاده، خردمند و فرهیخته برای خود بسازد تا یاران او به سوی خداوند و خلیفهاش در زمین باشید. [نقد و بررسی ۲۷]
۱۳ . آیا منصور هاشمی خراسانی، معجزات اهل بیت و علم غیب آنان را انکار کرده است؟
«معجزه»، به معنای خرق عادت همراه با تحدّی و احتجاج به آن است و اهل بیت چنین کاری انجام ندادهاند؛ نه به این معنا که کاری خارق العاده انجام ندادهاند، بل به این معنا که تحدّی و احتجاج به آن انجام ندادهاند؛ چراکه نیازی به این کار نداشتهاند؛ با توجّه به اینکه خلافت آنان با نصّ پیامبر و خلیفهی پیش از آنان ثابت بوده و چیزی که ثابت است نیازی به اثبات ندارد. از این رو، کار خارق العادهی آنان، «کرامت» محسوب میشود و اطلاق «معجزه» بر آن، تسامح در تعبیر است.[۱۵] همچنین، «علم غیب» علم به ناپیدا به صورت مستقیم و بدون شنیدن از دیگری است، در حالی که علم اهل بیت به ناپیدا، به صورت غیر مستقیم و با شنیدن از پیامبر بوده است و از این رو، علم غیب محسوب نمیشود. علم غیب تنها برای خداوند است که پیامبر و اهل بیت را از برخی امور ناپیدا آگاه کرده است. همچنین، «علم غیب» علم به ناپیدا به صورت مستقیم و بدون شنیدن از دیگری است، در حالی که علم اهل بیت به ناپیدا، به صورت غیر مستقیم و با شنیدن از پیامبر بوده است و از این رو، علم غیب محسوب نمیشود. علم غیب تنها برای خداوند است که پیامبر و اهل بیت را از برخی امور ناپیدا آگاه کرده است.[۱۶] [مقالهی ۱۱۷]
۱۴ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف عزاداری برای اهل بیت است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مخالف عزاداری برای اهل بیت نیست، بلکه مخالف بدعتها و خرافات پدیدآمده در آن است و بدعتها و خرافات پدیدآمده در آن، کارهایی هستند که اهل بیت و یارانشان انجام نمیدادند؛ مانند عَلَمکشی، قمهزنی، زنجیرزنی، خودزنی و خواندن اشعار دروغ و بیاساس که همگی در قرآن و سنّت تحریم شدهاند. عزاداری صحیح و سالم برای اهل بیت، ذکر مصیبت آنان بر اساس روایات معتبر و گریستن برای آنان است که مورد تأیید علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی است و خود آن را انجام میدهد.[۱۷] [مقالهی ۱۱۷]
۱۵ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف پیادهروی اربعین است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، مخالف رفتن به زیارت قبر امام حسین علیه السلام در روز اربعین نیست، بلکه مخالف تبدیل کردن این کار به ابزاری سیاسی برای تقویت حکومت ظلم و تقابل با سایر مسلمانان است.[۱۸] [مقالهی ۱۱۷]
۱۶ . چرا منصور هاشمی خراسانی، به احادیث اهل بیت اعتنا ندارد و تنها به احادیث اهل سنّت اعتنا میکند؟
این ادّعا صحّت ندارد؛ چراکه درسهای علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی شامل سه بخش است: آیات قرآن، احادیث پیامبر و احادیث اهل بیت و این به معنای آن است که او احادیث اهل بیت را در کنار آیات قرآن و احادیث پیامبر حجّت میداند و مورد توجّه قرار میدهد. سایر مطالب پایگاه اطلاعرسانی او نیز آکنده از احادیث اهل بیت است و با این وصف، معلوم نیست که این ادّعای کذب، از کجا برخاسته است! شاید از آنجا که او برای اثبات خلافت اهل بیت در کتاب «بازگشت به اسلام»، به احادیث اهل بیت استناد نکرده، در حالی که عدم استناد به احادیث آنان برای اثبات خلافتشان، برای جلوگیری از اشکال دور بوده؛ چراکه استناد به چیزی برای اثبات خودش، دور باطل است و از نظر علمی و منطقی درست نیست. [مقالهی ۱۱۷]
۱۷ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف جنگ با داعش است؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، جنگ با داعش را برای هر کسی که مورد تعرّض و تعدّی این گروه خبیث و شیطانی قرار گرفته است، جایز میداند، ولی برای حمایت از حاکمان ظالم منطقه و حفظ حکومت نامشروع آنان تحت عناوین و پوششهای عوامفریبانه، جایز نمیداند؛ چراکه این کار، جنگیدن با یک طاغوت برای حفظ و تقویت طاغوتی دیگر است.[۱۹] [مقالهی ۱۱۷]
نقد:
در رابطه با علت غیبت امام مهدی علیه السلام در روایات صحیح بسیاری از اهل بیت علیهم السلام علاوه بر دلیل ذکر شده توسط علامه (عدم حمایت مردم از ایشان) دلایل دیگری نظیر اجرای سنن انبیا دربارهی امام، عدم خواست خدا برای حضور امام در میان قوم ستمگر، امتحان مردم و جدا شدن مؤمنان حقیقی، ذکر شده است. لطفاً دربارهی این روایات توضیح بفرمایید؛ چرا که غیر منطقی به نظر میرسد که همهی این روایات جعلی باشند.
بررسی:
روایات رسیده از اهل بیت علیهم السلام دربارهی غیبت امام مهدی علیه السلام دو دستهاند: دستهای که بیانگر علّت غیبت او هستند و دستهای که بیانگر آثار غیبت او هستند و روشن است که میان علّت غیبت او و آثار آن فرق وجود دارد؛ زیرا علّت غیبت او، سبب، موجب، مقتضی و باعث آن است که جنبهی پیشینی دارد و عبارت از فقدان امنیّت کافی برای او با وجود سیطرهی ظالمان و عدم حمایت کافی مردم از اوست و آثار آن، نتایج طبیعی و ناخواستهای است که بر آن مترتّب میشود و جنبهی پسینی دارد و عبارت از جاری شدن سنّت پیامبران، آزموده شدن مردم، جدا شدن مؤمنان و چیزهای دیگری از این قبیل است. از روایات دستهی نخست که بیانگر علّت غیبت هستند، میتوان به روایت بسیار معتبر و مشهور زرارة بن أعین از امام جعفر صادق علیه السلام اشاره کرد که در آن آمده است: «إِنَّ لِلْقَائِمِ عَلَيْهِ السَّلَامُ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ، قُلْتُ: وَلِمَ؟ قَالَ: إِنَّهُ يَخَافُ -وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِي الْقَتْلَ»[۱]؛ «هرآینه برای قائم علیه السلام پیش از آنکه قیام کند غیبتی است، گفتم: به چه علّت؟ فرمود: میترسد -و با دست به شکمش اشاره کرد، یعنی از قتل». از این رو، عالمان متقدّم و صدّیق که هنوز آلودهی بدعت و ریاست نشده بودند، تنها علّت غیبت او را ترس او از قتل میدانستند و صریحاً اعلام میکردند: «لَا عِلَّةَ تَمْنَعُ مِنْ ظُهُورِهِ إِلَّا خَوْفُهُ عَلَى نَفْسِهِ مِنَ الْقَتْلِ»[۲]؛ «هیچ علّتی که مانع از ظهور او باشد وجود ندارد مگر ترس او بر جانش از قتل» و بصیرتمندانه میگفتند:...