جای تعجّب است که برخی از مسلمانان، با کافران دوستی و با برادران خود دشمنی میکنند، با این توهّم که کافران، خیرخواه آنانند و برادرانشان، شرّشان را میخواهند؛ مانند برخی مسلمانان افغانستان که دهها دولت کافر و متعدّی را دوست خود میشمارند، ولی دو دولت مسلمان و همسایه را دشمن خود میپندارند! وانگهی گروهی از دشمنان اسلام، منافقانی هستند که مسلمان شمرده میشوند، در حالی که به آنچه خداوند بر پیامبرش نازل کرده است، کافرند و برای نابودی اسلام و استیلاء کفر بر جهان، با کافران همکاری میکنند و این در حالی است که مسلمانان، آنان را نمیشناسند و از کفر آنان، آگاهی ندارند... آنان در واقع، شماری از کافرانند که حاکمان مسلمان شمرده میشوند و از جانب کافران، برای حکومت بر مسلمانان حمایت میشوند، تا منافع کافران را در میان مسلمانان، تأمین کنند. بدون شک، در رأس آنان، حاکمان سعودی هستند که آشکارا دست در دست دشمنان اسلام دارند و در دو جبههی سیاسی و فرهنگی، برای نابودی اسلام کوشش میکنند. از یک سو، در جبههی سیاسی، با کافران حربی همکاری میکنند و از گروههای مفسد و محارب در سرزمینهای اسلامی، حمایت مینمایند و از سوی دیگر، در جبههی فرهنگی، میان مسلمانان تفرقه میافکنند و باورهای شرکآمیز را با عنوان توحید ترویج میدهند، در حالی که بسیاری از مسلمانان، آنان را خادمان حرمین میپندارند و مروّجان عقیدهی صحیح، میشمارند! [بازگشت به اسلام، ص۴۲]
یکی دیگر از موانع شناخت، «تقلید» است و آن، پیروی از گفته یا کردهی دیگری بدون دلیل است که در پنج گونه، رواج یافته است:
[تقلید از پیشینیان]
[تقلید از عالمان]
[تقلید از اکثریّت]
[تقلید از ظالمان]
[تقلید از کافران] [بازگشت به اسلام، ص۴۳]
یکی از گونههای رایج تقلید، پیروی از گفته و کردهی پیشینیان است... این از آن روست که بسیاری میپندارند گفته و کردهی پیشینیانشان، لزوماً از گفته و کردهی آنان درستتر است؛ در حالی که این پندار، توهّمی بیش نیست و بنیادی بر عقل ندارد؛ چراکه بدون شک، درستتر بودن یا نبودن گفته و کردهی آدمی، از زمان تولّد او تبعیّت نمیکند، بل تابع مطابقت بیشتر یا کمتر آن با عقل است که ملازمهای با تقدّم یا تأخّر وجود آدمی ندارد؛ همچنانکه بحثی در نادرستی بسیاری از گفتهها و کردههای پیشینیان نیست... این به آن معناست که پیروی از پیشینیان به اعتبار تقدّم زمانی آنان، بر خلاف اصول اسلام، بلکه ضروریات آن است؛ بنا بر اینکه ضروری اسلام هر چیزی است که از صریح کلام خداوند در کتابش دانسته میشود و عدم لزوم پیروی از پیشینیان، بدون شک از قبیل آن است... با این وصف، روشن است که اعتقاد به لزوم پیروی از پیشینیان، اصلی در اسلام ندارد و از عقاید مشرکان است و از این حیث مانع شناخت شمرده میشود که اهل آن، حق را در صورتی که بر خلاف گفتهها یا کردههای پیشینیان باشد، باطل میپندارند؛ با توجه به اینکه به زعمشان، آن اگر حق بود، بر پیشینیان پوشیده نمیماند و هر چه بر پیشینیان پوشیده مانده، بدعت است. [بازگشت به اسلام، ص۴۳-۴۴]
پیروی از پیشینیان، اگر به اعتبار پیروی آنان از عقل است، عقل برای پسینیان نیز وجود دارد و با وجود آن، پیروی از پیشینیان بیمعناست و اگر به اعتبار پیروی آنان از شرع است، شرع برای پسینیان نیز وجود دارد و با وجود آن، پیروی از آن سزاوارتر از پیشینیان است؛ بلکه پیروی از پیشینیان به اعتبار پیروی آنان از عقل و شرع، کاری متناقض و بیمعناست؛ چراکه پیروی از پیشینیان در صورت پیروی آنان از عقل و شرع، مستلزم پیروی از عقل و شرع است نه از پیشینیان؛ با توجه به اینکه پیشینیان، بنا بر فرض، از عقل و شرع پیروی کردهاند نه از پیشینیان و با این وصف، پیروی از پیشینیان، مقتضی عدم پیروی از پیشینیان است! [بازگشت به اسلام، ص۴۴]
پیروی از سه نسل نخستین اسلامی، اساسی در اسلام ندارد و با هیچ تقریری، قابل توجیه نیست و این صرف نظر از ناممکن بودن آن در واقع است؛ چراکه سه نسل نخستین اسلامی، افراد و گروههای مختلف با گفتهها و کردههای متضاد بودند، تا حدّی که گفتهها و کردههای یکدیگر را نادرست میدانستند و بر سر آنها، با هم میجنگیدند. روشن است که با این وصف، پیروی از آنان ممکن نیست؛ چراکه پیروی از گفتهها و کردههای برخی از آنان، به معنای عدم پیروی از گفتهها و کردههای برخی دیگر از آنان است و این کاری متناقض و بیمعناست؛ فارغ از آنکه این پیروی گزینشی از آنان بدون مرجّح عقلی و شرعی جایز نیست و به اختلاف میان پسینیان میانجامد، در حالی که با مرجّح عقلی و شرعی پیروی از آنان شمرده نمیشود، بلکه در واقع پیروی از عقل و شرع است. [بازگشت به اسلام، ص۴۸]
نعمتهای خدا را به یاد آورید و با دست و دل و زبان سپاس بگزارید، باشد که شما را صالحانی قرار دهد و از میانتان شهیدانی برگزیند... به سرگذشت پیشینیان نظر کنید و از فرجام آنان عبرت بگیرید؛ همانان که روزهای خدا را از یاد بردند و نعمتهای او را کفران نمودند، پس تیغ بدبختی بر گردنشان فرود آمد و تیر تباهی بر جناغ سینهیشان نشست، پس چنان نابود شدند که گویی هیچ گاه در جهان نبودند! اینک شما در زمینهای آنان ساکن شدهاید و بر ویرانههاشان خانه ساختهاید، پس به راه آنان نروید و به رسمشان نکنید که آنچه بر آنان رسید، بر شما نیز خواهد رسید، تا عبرتی برای آیندگان شوید، چونانکه آنان عبرتی برای شما شدند! [نامهی ششم]
آیا کسانی از شما که ندای ما به آنان رسید و مدّعی شدند که آن را پذیرفتند، پنداشتند که به صرف ادّعاشان وا گذاشته میشوند و هرگز آزموده نمیشوند؟! چنین نیست، بلکه آنان را میآزمایند تا راستگوی آنان را از دروغگو معلوم کنند؛ چراکه بسیار لافها زده شده و اندکی عمل شده است. زنهار پندارندهای نپندارد که خدا را فریب تواند داد؛ چراکه او فریباترین حیلهگرها را فریفته و استهزاء نموده؛ هنگامی که پنداشتند از نیّات آنان بیخبر است و از اغراض آنان آگاه نیست!... زنهار به سبب یاری خداوند بر او منّتی نگذارید؛ چراکه او به یاری شما نیازی ندارد، بل این شما هستید که به یاری او نیازمندید. آیا نمیدانید که اگر بخواهد از ریگها و سنگریزهها برای خود یارانی میآفریند؟! پس با او راست بگویید و اخلاص ورزید؛ زیرا کسانی که در آسمانند از هیبت او در هراسند! [نامهی ششم]
من را از گُلهای زمین خبر دهید که آیا رشد توانند کرد هرگاه در میانشان علفهای هرز و بوتههای خار باشد؟! همچنین شما رشد نتوانید کرد مادامی که به هوسها و تعلّقها مبتلا هستید؛ چراکه نیروی شما را خواهند گرفت و وقت شما را ضایع خواهند کرد... همچنانکه شیر را در ظرفهای آلوده نمیریزند، معرفت را در دلهای آلوده قرار نمیدهند و همچنانکه گوهر را در سطل زباله نمیافکنند، حکمت را در سینههای ناپاک نمیگذارند؛ تا آنان که اندیشهی بد را از دلهای خود زدودهاند به معرفت دست یابند و آنان که شک را از سینههای خود بیرون راندهاند به حکمت نائل شوند و آنان که بداندیش و شکّاکاند در جهالت و بیخبری بمانند. [نامهی ششم]
به سخنم گوش فرا دهید تا معرفت یابید و در آن بیندیشید تا حکمت اندوزید؛ چراکه شما را با آن پرورش میدهم همان طور که باغبان درخت میوه را؛ تا از شما گروهی بسازم کفایت کننده برای آنکه خلیفهی خدا را در زمین کفایت کنند. همانا شما آفریده شدهاید برای آخرت و نه برای دنیا؛ پس برای آخرت کار کنید و خود را دلبستهی دنیا نسازید. مثل شما مثل سوارهی دریاست که کشتیاش در توفان غرق شد؛ پس خود را به تختهای آویخت تا به جزیرهای ناشناخته افتاد. پس چون به هوش آمد و در آن سیر کرد، دریافت که آن جزیرهای غیر مسکون است که در آن حیواناتی درندهاند و جز اندکی آب و غذا یافت نمیشود. من را خبر دهید از او که آیا به این جزیره دل میبندد و مشغول میشود به ساختن عمارتها -چنانکه گویی برای همیشه در آن خواهد ماند- یا اینکه بسنده میکند به یافتن پناهگاهی و مشغول میشود به ساختن کشتی و گرفتن توشهای تا خود را نجات دهد؟! [نامهی ششم]
ما در زمانی زندگی میکنیم که جلوههای دنیا فزونی یافته و فتنه و آشوب فراگیر شده است. مردم خدا را فراموش کردهاند و او نیز آنان را از یاد برده است. در چنین هنگامهی بلاخیزی تنها کسانی دنیا را دگرگون توانند ساخت که دنیا آنها را دگرگون نساخته باشد... هنگامی که مردم به دنیا مشغول شدهاند، شما به آخرت مشغول شوید تا از آنها امتیاز یابید. غصّهی دنیا را نخورید؛ چراکه دنیا غصّهی شما را نمیخورد. آن را واگذارید تا چراگاه کسانی باشد که به آیتهای خداوند ایمان نمیآورند و میان انسانیّت و بهیمیّت فرقی نمیگذارند. آنها برای آنند و آن برای آنهاست. مثل آنها مثل کودکی است که در ساحل دریا بازی میکند و برای خود از ماسه بناها میسازد و میپندارد که باقی خواهند ماند، ولی ناگاه موجی میرسد و همه را خراب میکند؛ پس کودک افسوس میخورد و با حسرت به ماسهها مینگرد که چه اندازه رنج بیهوده کشیده است! [نامهی ششم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: به منصور گفتم: کسی که خلیفهی خداوند در زمین را نمیشناسد یا به او دسترسی ندارد، آیا برای او چارهای یا راه گریزی وجود دارد مادامی که او را نمیشناسد و به او دسترسی ندارد؟ پس سر خود را مدّتی به زیر انداخت، چنانکه گویی فکر میکند، سپس سر خود را بالا آورد و فرمود: نه! گفتم: به خدا سوگند در این صورت هلاک میشود! فرمود: آری، در حالی که بیارزش است! [فقرهی ۲ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: هر کس بمیرد در حالی که خلیفهی خداوند در زمین را نشناخته، به مرگ جاهلیّت مرده و هر کس بمیرد در حالی که به او دسترسی نیافته، بدبخت شده است! گفتم: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند؟! فرمود: اگرچه در رأی خود اجتهاد کند! گفتم: اگرچه به روایت عمل کند؟! فرمود: اگرچه به روایت عمل کند! [فقرهی ۴ از گفتار نهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: بر منصور هاشمی خراسانی وارد شدم، در حالی که نزد او مردانی بودند، پس درنگ کردم تا مردان بیرون رفتند، پس به من روی نمود و فرمود: آیا با من کاری داری؟ گفتم: آری، سؤالی دارم و از هیبت او شروع به لرزیدن کردم، فرمود: بپرس و بر خودت سخت مگیر! گفتم: آیا تو خراسانی هستی؟ فرمود: من مردی از اهل خراسان هستم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که برای حکومت مهدی زمینهسازی میکند! فرمود: من برای حکومت مهدی زمینهسازی میکنم! گفتم: مقصودم این نیست، مقصودم کسی است که پرچم را به مهدی میرساند! فرمود: ان شاء الله، ان شاء الله، چه چیزی شما را باز میدارد از اینکه بگویید ان شاء الله؟! در این هنگام دو مرد وارد شدند و سخن را بر او قطع کردند، پس حاجت آن دو را برآورده کرد، سپس به من روی نمود و فرمود: به من رسیده است که به علی علیه السلام کتابی از کتب گذشتگان داده شد، پس در آن نگریست و نام خود و صفت خود را در آن یافت، پس گریست و فرمود: خدای را سپاس که نزد او فراموششده نبودهام، خدای را سپاس که من را نزد خود در صحیفهی نیکان یاد کرده است! پس کاری جز سپاس خدای انجام نداد و دربارهی آن با احدی مجادله نکرد! [فقرهی ۱ از گفتار دهم]
ترجمهی گفتار: یکی از یارانمان ما را خبر داد، گفت: نزد منصور در مسجدی بودیم و از ایشان دربارهی عقاید و احکام سؤال میکردیم و ایشان پاسخ میداد. در این هنگام مردانی داخل شدند که آنها را نمیشناختیم، پس گفتند: آیا در میان شما مردی است که به او منصور گفته میشود؟! پس ما سکوت کردیم و به آنها پاسخی ندادیم، تا اینکه منصور خود به آنها فرمود: آری، من او هستم! پس به او روی کردند و گفتند: آیا تو خلیفهی مهدی هستی؟! آن جناب فرمود: مگر مهدی آمده است تا برای او خلیفهای باشد؟! گفتند: نمیدانیم، ولی فلانی و فلانی و فلانی از اصحاب تو ما را خبر دادند که تو خلیفهی مهدی هستی! آن جناب فرمود: من آنها را به این امر نکردم! گفتند: آیا آنها از اصحاب تو نیستند و صبح و شام بر تو وارد نمیشوند؟! پس آثار غضب در روی منصور پدیدار شد و فرمود: آنها از اصحاب من نیستند، اگر از اصحاب من بودند از من پیروی میکردند! پس آنها چون دیدند که آن جناب را به غضب آوردهاند از نزد او خارج شدند. در این هنگام منصور روی به ما کرد و فرمود: گروهی را چه میشود که مردم را بر شانههای ما سوار میکنند؟! آیا از روزی که دلها و دیدهها در آن باژگون میگردد نمیترسند؟! چیزی را به مردم بگویید که میشناسند و چیزی را به آنان نگویید که نمیشناسند، پس آنان را بر ما میشورانید! [فقرهی ۷ از گفتار دهم]
خداوند در گیر و دار این دوران، در این روزگاری که آفتاب دین در پس ابرهای تیره پنهان است، بندگانی دارد که همواره در دلهای آنان است. آنها در دیدهها از نور بیداری چراغی میافروزند و مردم را به یاد روزهای خدا میاندازند و فرجام عبرتآموز گذشتگان را خاطرنشان میسازند. آنها همچون راهنمایان بیابانهای هولناک و بینشانهاند. آن که به حق پیوست را بشارت میدهند و آن که به باطل گرایید را میترسانند. آری، برای خداوند در گوشه و کنار این زمین پهناور کسانی هستند که از دلبستگیهای دنیا ذکر او را برگزیدهاند و داد و ستد، آنها را از نماز اوّل وقت باز نمیدارد. روز و شب را با بندگی خداوند میگذرانند و هشدارهای او را به گوش غافلان میرسانند. دیگران را به عدالت برمیانگیزند و خود پیش از آنان به آن میپردازند. دل از دنیا کندهاند و به ملکوتیان پیوستهاند. تو گویی این جهان را پشت سر گذاشتهاند و به آخرت کوچیدهاند. یا هنوز در دنیایند و آنچه در پس پرده است را دیدهاند. تو گویی به احوال نهان برزخیان پی بردهاند و روزگاری را در آن به سر بردهاند. تو گویی قیامت چهرهی هولناک خویش را به آنها نشان داده، یا آتش سوزان جهنّم آنها را در میان گرفته است. گویی رازهایی را میبینند که دیگران نمیبینند و چیزهایی را میشنوند که مردم نمیشنوند. [گفتار یازدهم]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: سخن او که «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» یعنی با حجّت بر آنان غالب خواهند بود، اگرچه مغلوب زور آنان باشند و دلیل (این تأویل) آن است که اهل حق اکثراً مستضعفین در زمین بودهاند و راست نیست اگر گفته شود که آنان همواره بر کسانی که با آنان دشمنی کردهاند غالب بودهاند، مگر اینکه مقصود غالب بودنشان با حجّت باشد و این مانند سخن خداوند است که فرموده است: «خداوند مقرّر داشته است که من و پیامبرانم حتماً غالب میشویم»، با اینکه بسیاری از پیامبرانش به ناحق کشته شدند و سخن او که فرموده است: «پس بیگمان حزب خداوند آنان هستند که غالبند»، با اینکه گاهی در دنیا مغلوب بودهاند؛ چنانکه نوح علیه السلام فرمود: «من مغلوب هستم، پس انتقام بگیر» و بر این حمل شده سخن خداوند که فرموده است: «خداوند هیچ گاه برای کافران سلطهای بر مؤمنان قرار نخواهد داد» و بعید نیست که عبارت «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود»، غلط یا تحریفی از جانب راویان باشد؛ چراکه در برخی روایات آمده است: «بر حق استوار خواهند بود» و نیامده است: «بر کسانی که با آنان دشمنی میکنند چیره خواهند بود» و در برخی روایات آمده است که آنان «بر حق جهاد -یا جنگ- خواهند کرد» و نیامده است که آنان همیشه چیره خواهند بود و در برخی روایات تنها آمده است که آنان «بر حق خواهند بود» و این قدر متیقّنی است که با لفظ یا معنا در همهی روایات وارد شده است. [درس یکم، ص۲۲]
ترجمه: ابو داوود طیالسی [د.۲۰۴ق] در «مسند» خود روایت کرده، (به این صورت که) گفته است: همّام ما را حدیث کرد، از قتادة، از عبد الله بن بُریدة، از سلیمان بن ربیع عَدَوی که گفت: با عمر دیدار کردیم، پس به او گفتیم که عبد الله بن عمرو به ما این طور گفت، پس عمر گفت: عبد الله بن عمرو به چیزی که میگوید داناتر است، سه بار این را گفت، سپس برای نماز ندا داده شد، پس مردم نزد او گرد آمدند، پس عمر برایشان خطبه خواند، پس گفت: شنیدم رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: همواره شماری از امّتم بر حق خواهند بود تا آن گاه که امر خداوند عزّ و جلّ بیاید. منصور حفظه الله تعالی فرمود: شاید حدیث همین بود تا آن گاه که اهل شام چیره شدند، پس بر آن افزودند: «بر کسانی که با آنان دشمنی کنند چیره خواهند بود» یا «بر مردم چیره خواهند بود» و اگر این از حدیث بوده باشد نیز معنای آن چیزی است که گفتیم مبنی بر چیرگی آنان با حجّت و امّا سخن عبد الله بن عمرو را ابو داوود برای اختصار حذف کرده است و دیگران آن را ذکر کردهاند. [درس یکم، ص۲۴]
ترجمه: منصور حفظه الله تعالی فرمود: ... عبد الله بن عمرو بن عاص مردم را به چیزهایی حدیث میکرد که نمیشناختند؛ پس شایسته است که از هر چه او به تنهایی روایت کرده است اعراض شود، خصوصاً هرگاه آن را به پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نسبت نداده باشد و سخن او که قیامت بر بدترینِ مردم بر پا میشود، از چیزهایی نیست که تنها او گفته است و «جنگیدن برای امر خداوند» در حدیث پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم، جنگیدن برای آن است که امر تنها برای خداوند باشد و این گونه نخواهد بود مگر هنگامی که امیر، خلیفهی او در زمین باشد، نه سایر مردم و گروه حق را نمییابی مگر در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ و هر کس در حال جنگ یا آمادگی برای جنگ نباشد، از آنان نیست و کسی که برای جنگ آماده میشود، مانند کسی است که میجنگد. [درس یکم، ص۲۵]
ترجمه: احمد بن حنبل [د.۲۴۱ق] در «مسند» خود روایت کرده، ... از معاویة بن قُرّة، از پدرش، از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست و همواره شماری از امّتم منصور خواهند بود، کسی که آنان را یاری نکند به آنان زیانی نخواهد رساند، تا آن گاه که قیامت بر پا شود. منصور حفظه الله تعالی فرمود: این سخن که «هرگاه اهل شام فاسد شوند، خیری در شما نیست»، زیادتی است که ابن جعد آن را ذکر نکرده و همین طور سعید بن منصور و ابن ماجه و آن زیادتی نادرست است؛ چراکه اهل شام در زمان معاویة فاسد شدند، در حالی که همهی خیر در مدینه و کوفه بود به خاطر وجود علی و پیروانش در آن دو، بل آن در تناقض با حدیث است؛ چراکه بقاء طائفهی منصوره در امّت تا روز قیامت، به معنای بقاء خیر در آنان است، اگرچه همهی اهل زمین فاسد شوند و خداوند میداند که چه کسی آن را به حدیث افزوده؛ چراکه بزار گفته است: «کسی را نمیشناسیم که این حدیث را با این لفظ از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت کرده باشد مگر قرّة بن إیاس» و او مردی است که اکثر (اهل علم) او را از صحابه دانستهاند... ولی شعبة گفته است: «به معاویة بن قرّة گفتم: آیا پدرت با پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مصاحبت کرد؟ گفت: نه، ولی در زمان او شیر میدوشید و نگاه میداشت»، یعنی پسر کوچکی بود که به اهل خانهاش خدمت میکرد، پس شاید به خاطر کمی سنّش در حدیث اشتباه کرده باشد. [درس یکم، ص۲۶]
ترجمه: محمّد بن علیّ بن بابویه [د.۳۸۱ق] در کتاب «عیون أخبار الرضا» روایت کرده... از رضا علیّ بن موسى عليهما السلام... فرمود: رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی سخن خداوند عزّ و جلّ که فرموده است: «روزی که هر مردمی را با امامشان فرا میخوانیم» فرمود: هر قومی با امام زمانشان و کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان فرا خوانده میشوند. منصور حفظه الله تعالی فرمود: آن حدیث مشهوری است که ثعلبی [د.۴۲۷ق]، دیلمی [د.۵۰۹ق]، قرطبی [د.۶۷۱ق]، سیوطی [د.۹۱۱ق] و دیگران آن را ذکر کردهاند و همهی حجّتهای خداوند بر بندگانش را گرد آورده است: کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان و امام زمانشان و از این رو امام زمانشان را مقدّم ساخت که به وسیلهی او کتاب پروردگارشان و سنّت پیامبرشان چنانکه باید شناخته میشود و از این رو با این سه فرا خوانده میشوند که هدایتشان در هر زمان به وسیلهی این سه است. پس هر کس همهی آنها را بشناسد، او از هدایتیافتگان است و هر کس همهی آنها را نشناسد، او از گمراهان است و بدین سان مردم در روز قیامت از هم تمایز مییابند. [درس یکم، ص۲۸]
عقل و شرع اطاعت کامل و بیقید و شرط از غیر معصوم -هر چند عالم بزرگ و خیرخواهی باشد- را جایز نمیداند و با هیچ تقریری به سوی حاکمیّت او دعوت نمیکند، بل تنها به سوی حاکمیّت کسی دعوت میکند که خداوند او را با ارادهی خود از هر رجسی پاکیزه ساخته و حاکمیّتش را در هر زمانی ممکن قرار داده است. باری، عدم امکان حاکمیّت چنین کسی که زیربنای مشروعیّت حاکمیّتهای دیگر تلقّی میشود، محض توهّم است؛ چراکه تنها از تقصیر مسلمانان در زمینهسازی برای آن نشأت گرفته و با رفع این تقصیر به سادگی قابل رفع است. البته رفع این تقصیر از طریق حاکمیّتهای دیگر ممکن نیست؛ چراکه مستلزم دور و تناقض است؛ با توجّه به اینکه حاکمیّتهای دیگر، خود معلول این تقصیرند و با این وصف، نمیتوانند علّت رفع آن باشند. وانگهی حاکمیّت مهدی از آن حیث که حاکمیّت است، با حاکمیّتهای دیگر تفاوتی ندارد و با این وصف، اگر ایجاد و حفظ حاکمیّتهای دیگر امکان دارد، ایجاد و حفظ حاکمیّت مهدی نیز ممکن است و اگر ایجاد و حفظ حاکمیّت مهدی ممکن نیست، ایجاد و حفظ حاکمیّتهای دیگر نیز امکان ندارد. این به معنای «بنبست مشروعیّت» برای حاکمیّتهای دیگر است و تنها راه برونرفت آنها از این بنبست، اجابت دعوت منصور هاشمی خراسانی در راستای کنارهگیری تدریجی از قدرت به سود مهدی و آغاز روند انتقال قدرت به آن حضرت است که به طور قطع میتواند زمینهساز ظهور آن حضرت و تحقّق حاکمیّتش باشد. [پرسش و پاسخ ۹]
مهدی به اقتضای طهارت خود از هر رجس و اشتیاق خود به اقامهی اسلام خالص و کامل، مترصّد ظهور و حاکمیّت است و در صورتی که زمینهی آن با آمادگی واقعی یکی از حاکمان مسلمان به کنارهگیری از قدرت و واگذاردن آن به او فراهم شود، حتماً به این کار اقدام میکند، ولی حقیقت آن است که هیچ یک از حاکمان مسلمان تاکنون این آمادگی را نداشتهاند و حاضر به ترک قدرت شیرین نبودهاند، بلکه با همهی امکانات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود، از حاکمیّت خویش صیانت کردهاند و تحمّل هیچ گونه چشمداشتی به آن از ناحیهی هیچ کس اگرچه مهدی باشد را نداشتهاند. روشن است که حاکمیّت آنان مادام که این گونه به آن چسبیدهاند و برای انتقال آن به مهدی برنامهای نریختهاند، مانع ظهور آن حضرت میشود، در حالی که هرگاه دل از آن برکنند و به صورت واقعی و جدّی مانند انصار در رابطه با رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و نه ادّعایی و از روی فریب مانند مأمون عبّاسی در رابطه با علیّ بن موسی الرضا، آن را مصرّانه به آن حضرت پیشکش نمایند، آن حضرت مانند علیّ بن ابی طالب بعد از قتل عثمان، از آنان میپذیرد و به حاکمیّت بر آنان قیام میفرماید و در پرتو این حاکمیّت، زمین را از عدالت پر میکند همان طور که از ظلم پر شده است. [پرسش و پاسخ ۹]
کنارهگیری تدریجی از قدرت به سود مهدی و آغاز روند انتقال قدرت به آن حضرت، میتواند زمینهساز ظهور آن حضرت و تحقّق حاکمیّتش باشد و این فرآیندی است که میتواند در هر یک از کشورهای اسلامی انجام شود؛ زیرا هر یک از آنها میتواند در صورت انجام این فرآیند، به میزبانی برای مهدی و مرکزی برای حاکمیّتش تبدیل شود، ولی طبیعتاً هر کدام که زودتر این فرآیند را طی کند، سبقتگیرندهی در خیر شمرده میشود و افتخارش را از آن خود میکند و امتیازات دنیوی و اخروی فراوانی پس از تحقّق حاکمیّت مهدی به دست میآورد. [پرسش و پاسخ ۹]
کنارهگیری حاکمان مسلمان از قدرت و انتقال حاکمیّت به مهدی، کاری است که از آن گزیری نیست و دیر یا زود باید انجام شود. از این رو، حضرت منصور هاشمی خراسانی به آنها پیشنهاد میکند که این کار را هر چه زودتر به صورت مسالمتآمیز و تحت اشراف و هدایت ایشان به عنوان ناظری بصیر و بیطرف انجام دهند؛ زیرا آنها خود یک طرف منازعهای هستند که مهدی طرف دیگر آن است و از این حیث، ذینفع و غیر قابل اعتماد شمرده میشوند و نمیتوان به امید اقدام مستقل و داوطلبانهی آنان هزار سال دیگر نشست و دست بر روی دست گذاشت، در حالی که حضرت منصور هاشمی خراسانی نه دارای حاکمیّت است و نه حاکمیّت را میجوید و میپذیرد و از این رو، میتواند به عنوان یک واسطه و هماهنگکننده، نقش محرّک و مؤثّری را در انتقال قدرت به مهدی ایفا نماید. با این وصف، حاکمان مسلمان هرگاه به راستی خواهان حاکمیّت مهدی هستند، باید غرور و تکبّر خود را کنار بگذارند و بدون ترس و نگرانی، از رهنمودهای ایشان در این زمینه به عنوان مشاور، کارشناس و راهنمایی به سوی ظهور استفاده کنند و با توکّل بر خداوند، این راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب امّا منتهی به سعادت دنیا و آخرت را در پیش گیرند. این دورنمایی است که میتوان برای حاکمیّتهای مسلمان در رابطه با مهدی تصویر کرد و به نظر میرسد که هر دورنمایی جز این، خواب و خیالی بیش نیست. [پرسش و پاسخ ۹]
ارتباط با حضرت مهدی علیه السلام به معنای گفتگوی حضوری با آن حضرت بنا بر قول به وجود او در حال حاضر، عقلاً و شرعاً ممکن است و ظاهراً برای برخی از مسلمانان واقع شده است، ولی جناب منصور هاشمی خراسانی مدّعی ارتباط با آن حضرت نیست، به این معنا که یا با آن حضرت ارتباطی ندارد و یا آن را بر ملا نمیکند. در هر حال، چه ایشان با آن حضرت ارتباطی داشته باشد و چه ارتباطی نداشته باشد، تردیدی نیست که هرگاه حاکم یکی از کشورهای اسلامی پیشنهاد ایشان مبنی بر کنارهگیری از قدرت و انتقال آن به مهدی علیه السلام را واقعاً و از روی اخلاص و نه ادّعائاً و از روی فریب قبول کند و اقدامات عملی لازم برای اثبات صداقت خود و تسهیل ظهور آن حضرت را به ترتیبی که در کتاب «بازگشت به اسلام» تبیین شده است انجام دهد، خداوند راه آن را برای او از ناحیهی هر کسی که بخواهد میگشاید؛ چراکه او به بندگان خود ستمکار نیست... و چیزی را برای قومی تغییر نمیدهد تا آن گاه که آنان خود زمینهی تغییرش را فراهم سازند... و از انجام کاری که برای آنان لازم است ناتوان نیست... بل حق آن است که پس از تحصیل این مقدّمات توسّط حاکمی مسلمان و تأیید آن توسّط منصور هاشمی خراسانی به عنوان کارشناس و ناظری بیطرف و قابل اعتماد در قالب اقدامی مشترک، نیازی به ارتباط ایشان با مهدی علیه السلام نخواهد بود، بلکه مهدی علیه السلام خود با ایشان ارتباط خواهد گرفت؛ چراکه هدایت ایشان در این مرحله وظیفهی خداوند خواهد بود و طیّ این مرحله توسّط منصور هاشمی خراسانی بنا بر قاعدهی ﴿إِنِّي ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾؛ «من به سوی پروردگارم روندهام، من را هدایت خواهد کرد» انجام میشود. [پرسش و پاسخ ۱۱]
عدم اقامهی اسلام خالص و کامل پس از پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم تاکنون، ناشی از عدم حفظ کتاب خداوند یا سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نبوده است تا پرسیده شود که آیا خداوند قادر به حفظ دین خود بوده یا نبوده است، بل ناشی از عدم عمل به کتاب خداوند و سنّت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توسّط مسلمانان بوده که از تفریط و تقصیر خود آنان برخاسته است و به خداوند -سبحانه و تعالی- نسبت داده نمیشود؛ با توجّه به اینکه مراد از حفظ دین، آنجا که وظیفهی خداوند شمرده میشود، ایجاد امکان برای دسترسی یقینی مسلمانان به کتاب او و سنّت پیامبر اوست، قطع نظر از اینکه آنان از این امکان استفاده کنند یا نکنند، نه اجبار آنان به استفاده از این امکان افزون بر ایجاد آن؛ چراکه چنین اجباری بر خلاف حکمت و سنّت خداوند است و تکلیف مسلمانان و ثواب و عقاب آنان را لغو میکند. بنابراین، خداوند قادر به حفظ دین خود در طول ۱۴۰۰ سال بوده و این کار را از طریق حفظ کتاب خود از تحریف و جعل خلیفهای برای پیامبرش انجام داده است، ولی مسلمانان به دین او عمل نکردهاند و کتاب او را ضایع و خلیفهی پیامبرش را غایب ساختهاند و با این وصف، خداوند به آنان ستمی نکرده است، ولی آنان خود به خود ستم کردهاند؛ چنانکه فرموده است: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ «و خداوند کسی نبوده که به آنان ستم کرده است، ولی آنان خود بودهاند که به خود ستم کردهاند». [نقد و بررسی ۱۱]
ظنّی بودن احادیث به استثنای احادیث متواتر، صرفاً «اندیشهی منصور هاشمی خراسانی» نیست، بلکه اندیشهی عموم عالمان مسلمان از همهی مذاهب اسلامی به استثنای گروهی از سلفیان است و واقعیّتی واضح و وجدانی است، تا جایی که به تعبیر برخی عالمان مسلمان مانند نووی (د.۶۷۶ق) در شرح صحیح مسلم، «انکار آن چیزی جز خیرهسری در برابر محسوس نیست»؛ چراکه احادیث واحد طبیعتاً به نحوی هستند که احتمال غلط، تحریف و کذب در آنها وجود دارد و با وجود این احتمال، یقین به صدور آنها حاصل نمیشود... عدم حجّیت ظن، «اندیشهی منصور هاشمی خراسانی» نیست، بلکه صریح سخن خداوند در قرآن کریم است که بارها و با تأکید فرموده است: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾؛ «بیگمان ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند» و روشن است که این سخن صریح خداوند، ارشاد به یک حکم عقلی است؛ چراکه عقل نیز تنها یقین را معیار شناخت حق میداند و ظن و شکّ و وهم را با توجّه به وجود احتمال خلاف در آنها، برای شناخت حق کافی نمیداند و روشن است که احکام عقلی، قابل تخصیص نیستند؛ همچنانکه سخن صریح خداوند، آبی از تخصیص است؛ به این معنا که با توجّه به لحن و سیاق قاطع و صریح خود و دلالتی که بر طبیعت ظن دارد، تحمّل تخصیص را ندارد... و این گناه حضرت منصور هاشمی خراسانی محسوب نمیشود! [نقد و بررسی ۱]
خبر منسوب به پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارهی پیدایش ۷۳ فرقه پس از او که یکی از آنها «ناجیه» و باقی اهل آتشند، خبری واحد و غیر یقینی است و حضرت منصور هاشمی خراسانی عدم حجّیّت چنین اخباری را در مواضعی از کتاب خود مانند مبحث «رواج حدیثگرایی»، به تفصیل تبیین فرموده است. فارغ از آنکه بیشتر اسناد این حدیث، در نظر اهل حدیث ضعیف شمرده میشود و تتمّهی مشهور آن مبنی بر تعریف فرقهی ناجیه به «جماعت» و تعریف جماعت به چیزی که «پیامبر و اصحاب او» بر آن بودهاند، با توجّه به اختلاف شدید اقوال و افعال اصحاب آن حضرت، قابل التزام نیست، بلکه بوی جعل میدهد. افزون بر اینکه صدر آن با واقعیّت محسوس و بیرونی سازگاری ندارد؛ چراکه پیدایش ۷۳ فرقه پس از پیامبر خداوند صلّی الله علیه و آله و سلّم در میان مسلمانان ثابت نیست، بلکه چه بسا خلاف آن ثابت باشد؛ با توجّه به اینکه فرقههای مسلمان نام برده شده در کتب فرقهشناسی، بسیار بیشتر یا کمتر از این تعدادند و حذف برخی و افزودن برخی دیگر برای تطبیق آنها بر این تعداد، بدون تکلّف فراوان ممکن نیست، بلکه نوعاً ترجیح بلا مرجّح است. [نقد و بررسی ۱۲]
خداوند تکلیف انسان نسبت به حق را در یک سوره از کتاب خود، به طور کامل روشن کرده و فرموده است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ﴾؛ «به نام خداوند بخشایندهی مهربان؛ سوگند به عصر؛ هرآینه انسان در زیان است؛ مگر کسانی که ایمان آورند و عمل صالح کنند و به حق توصیه نمایند و به صبر توصیه نمایند». این به آن معناست که هر انسانی نسبت به حق، چهار تکلیف دارد: یکی آنکه از حیث نظری، آن را بشناسد و پذیرا گردد و این «ایمان» شمرده میشود که تکلیفی فردی است؛ دو دیگر آنکه از حیث عملی، به آن پایبند گردد و عینیّت بخشد و این «عمل صالح» شمرده میشود که تکلیفی فردی است؛ سه دیگر آنکه از حیث نظری دیگران را به «ایمان» یعنی شناخت حق و پذیرش آن دعوت کند و این «تواصی به حق» شمرده میشود که تکلیفی اجتماعی است؛ چهار دیگر آنکه از حیث عملی دیگران را به «عمل صالح» یعنی پایبندی به حق و عینیّت بخشیدن به آن دعوت کند و این «تواصی به صبر» شمرده میشود که تکلیفی اجتماعی است. به این ترتیب، تکلیف فردی و اجتماعی جنابعالی و سایر مسلمانان جهان بنا بر کتاب خداوند این است که دعوت حقّ منصور هاشمی خراسانی به «اسلام خالص و کامل» و «تحقّق حاکمیّت خداوند بر زمین» را نخست با تلمّذ در مکتب این عالم مصلح و مبارز بشناسید و از روی بصیرت و اخلاص بپذیرید و سپس در زندگی شخصی خود پیاده کنید و به اطّلاع دیگران برسانید، تا رفته رفته به اندیشه، دغدغه و آرمان مسلمانان جهان تبدیل شود و جهانبینی طاغوتیان را تحت الشّعاع قرار دهد و به تدریج زمینهی ظهور خلیفهی خداوند در زمین و برتری کلمة الله بر کلمهی دیگران را فراهم سازد. [نقد و بررسی ۱۷]
اجتهاد به معنای تحصیل علم به احکام شرع، یک شغل یا رشتهی علمی از قبیل مهندسی و پزشکی نیست که هر کس دوست داشت آن را اختیار کند و هر کس دوست نداشت آن را واگذارد، بل یک تکلیف شرعی مانند نماز و روزه است که بر هر مسلمانی فریضه است؛ چراکه انسان برای خوردن و خوابیدن آفریده نشده، بلکه برای بندگی خداوند آفریده شده؛ چنانکه در کتاب خداوند آمده است: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه من را بندگی کنند» و بندگی خداوند به معنای فرمانبرداری از اوست، هر چند مستلزم مشقّت باشد و یکی از فرمانهای او، تحصیل علم و عدم اکتفا به ظنّ است؛ چنانکه فرموده است: «و از چیزی که به آن علمی نداری پیروی نکن» و فرموده است: «و آنان را به آن علمی نیست، آنان جز از ظن پیروی نمیکنند، در حالی که ظن چیزی را از حق کفایت نمیکند». با این وصف، بر هر مسلمانی واجب است که علم به احکام شرع را تحصیل کند و به ظن دربارهی آنها اکتفا نکند و این با مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش ممکن است؛ چراکه مراجعهی غیر مستقیم او به معنای تقلیدش از مجتهدان، موجب علم او به احکام شرع نمیشود و تنها برای او ظن پدید میآورد؛ با توجّه به اینکه مطابقت فتوای مجتهدان با احکام شرع، قطعی نیست، بلکه ظنّی است و با این وصف، چارهای جز مراجعهی مستقیم او به کتاب خداوند و سنّت پیامبرش وجود ندارد، اگرچه از آن کراهت داشته باشد؛ زیرا چه بسیار چیزی که کسی از آن کراهت دارد، ولی برای او ضروری است؛ مانند دارو که بیمار آن را دوست نمیدارد، ولی از استعمال آن ناگزیر است؛ چنانکه خداوند فرموده است: «و چه بسا چیزی را دوست ندارید، در حالی که آن خیری برای شماست» و فرموده است: «پس شاید چیزی را دوست نداشته باشید و خداوند در آن خیر بسیاری قرار داده باشد». [نقد و بررسی ۲۶]
۷ . آیا منصور هاشمی خراسانی، با شخص احمد الحسن یمانی یا جریان او ارتباطی دارد؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، با این شخص یا جریان او هیچ ارتباطی ندارد. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این شخص را یک مدّعی دروغین و جریان او را یک جریان انحرافی میداند که مشغول تلویث و تخریب گفتمان مهدویّت هستند.[۷] [مقالهی ۱۱۷]
۸ . آیا منصور هاشمی خراسانی، به وهابیّت گرایش دارد؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی از اساس با وهابیّت مخالف است؛ چراکه وهابیّت مبتنی بر «سلفیگری» و «اخباریگری» است و او با هر دو مخالف است.[۸] مخالفت او با وهّابیان تا حدّی است که آنان را به ترویج شرک با نام توحید متّهم کرده و به خاطر ترویج عقلگریزی، در خدمت شیطان دانسته است. مخالفت او با وهّابیان تا حدّی است که آنان را به ترویج شرک با نام توحید متّهم کرده و به خاطر ترویج عقلگریزی، در خدمت شیطان دانسته است.[۹] [مقالهی ۱۱۷]
۹ . آیا منصور هاشمی خراسانی، تفسیر بنی اسرائیلی از ماجرای داود علیه السلام و اوریا را تأیید و تکرار کرده است؟
دربارهی علّت استغفار داود علیه السلام که در آیهی ۲۴ سورهی ص یاد شده، دو تفسیر مشهور وجود دارد: یکی تفسیر بنی اسرائیلی که مدّعی است داود علیه السلام نماز خود را رها کرده و به دنبال کبوتری به پشت بام رفته و زن اوریا را در خانهی همسایه دیده و عاشقش شده و از این رو، اوریا را به جنگ فرستاده و در جلوی سپاه قرار داده است تا کشته شود و زنش را به دست آورد! علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این تفسیر زشت و بیاساس را رد کرده و آن را «به دور از حقیقت و ناروا» دانسته است. تفسیر دیگر، تفسیر شیعی است که مدّعی است داود علیه السلام در قضاوت میان دو شریک که با هم نزاع داشتند، عجله کرده و پیش از شنیدن دفاعیات متّهم، او را محکوم نموده است. علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، این تفسیر را نیز رد کرده؛ زیرا آن ظلمی آشکار در حقّ مردم است که از یک قاضی ساده سر نمیزند، چه رسد به پیامبری معصوم که خداوند او را به قضاوت عادلانه ستوده است! از این رو، علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، تفسیر سومی را ارائه فرموده و آن این است که داود علیه السلام، شاید با نظر به برخی مصالح سیاسی که در گذشته وجود داشته، از دوستش خواسته است که همسرش را طلاق دهد تا پس از اتمام عدّه با او ازدواج کند. روشن است که این تفسیر، از دو تفسیر دیگر بهتر است؛ چراکه نه مانند تفسیر اول، مستلزم چشمچرانی و به کشتن دادن کسی توسّط داود علیه السلام است و نه مانند تفسیر دوم، مستلزم ظلمی آشکار در قضاوت توسّط او، بل تنها مستلزم درخواست طلاق توسّط اوست که کاری حلال محسوب میشود، هر چند مکروه است و از این رو، موجب استغفار او شده است. از اینجا دانسته میشود که تفسیر علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، بهترین تفسیر موجود در این باره محسوب میشود و بیشتر از تفسیر شیعی، احترام داود علیه السلام را حفظ کرده است![۱۰] [مقالهی ۱۱۷]
۱۰ . آیا منصور هاشمی خراسانی، احترام به کسانی مانند ابو بکر و عمر و عثمان را واجب میداند؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، احترام به همهی صحابه خصوصاً مهاجرین و انصار را واجب میداند؛ چراکه اولاً آنان با وجود همهی خطاهایشان، نقش مهمّی در پیروزی اسلام بر کفر و انتشار قرآن در جهان داشتهاند و این برای آنان حقّی ایجاد میکند که قابل انکار نیست؛ ثانیاً اهل بیت به همهی صحابه خصوصاً مهاجرین و انصار احترام میگذاشتند و از بیاحترامی به ابو بکر، عمر و عثمان نهی میکردند و تبعاً کسی که خود را شیعهی آنان میداند، باید در این زمینه پیرو آنان باشد و از آنان جلو نزند؛ ثالثاً بیاحترامی به صحابه خصوصاً ابو بکر، عمر و عثمان، به وضوح باعث فتنه و دشمنی میان مسلمانان و سوء استفادهی کافران و منافقان میشود، در حالی که احترام به آنان، باعث اتّحاد و مودّت میان مسلمانان میشود و بسیاری از توطئههای کافران و منافقان را خنثی میکند و از این رو، هر عالم دلسوز و خیرخواهی، احترام به آنان را واجب میداند.[۱۱] [مقالهی ۱۱۷]
۱۱ . آیا منصور هاشمی خراسانی، مخالف زیارت قبور اهل بیت و توسعهی حرم آنان است و معتقد است که حرم آنان باید تخریب شود؟
علامه منصور هاشمی خراسانی حفظه الله تعالی، نه تنها مخالف زیارت قبور اهل بیت نیست، که خود به زیارت قبور آنان رفته و یارانش را به زیارت قبور آنان امر کرده است.[۱۲] او هیچ گاه تخریب حرم اهل بیت را جایز ندانسته، بلکه صرفاً توسعه و تزیین آن با طلا و جواهر در حالی که بسیاری از مسلمانان گرسنه و نیازمند هستند را کاری ناپسند و بر خلاف خواست و دستور اهل بیت دانسته است، بیآنکه این را مجوّزی برای تخریب حرم آنان دانسته باشد. او هیچ گاه تخریب حرم اهل بیت را جایز ندانسته، بلکه صرفاً توسعه و تزیین آن با طلا و جواهر در حالی که بسیاری از مسلمانان گرسنه و نیازمند هستند را کاری ناپسند و بر خلاف خواست و دستور اهل بیت دانسته است، بیآنکه این را مجوّزی برای تخریب حرم آنان دانسته باشد.[۱۳] [مقالهی ۱۱۷]
ولایت فقیه را میتوان یکی از دستاوردهای شیطان در فریب بخشی از مسلمانان دانست که حیلههای دیگرش بر آنان کارساز نبود. شیطان با این نیرنگ، شیعیانی که در قرون متمادی حکومت را در انحصار اهل بیت میدانستند و حاضر به پذیرش ولایت کسی جز اهل بیت نبودند را تبدیل کرد به غاصبان حکومت اهل بیت و پذیرندگان ولایت کسانی که از اهل بیت نبودند، ولی ولایتشان را با ولایت اهل بیت برابر میدانستند[۱]. شیعیان آخرین صنفی بودند که تن به حاکمیت غیر خلیفهی خدا نداده بودند و بدعت ولایت فقیه، آخرین نیرنگ شیطان برای فریب این گروهِ باقیمانده بود. شیطان -این پیر کارکشته و باتجربهای چندهزارساله- با فتنهی ولایت فقیه توانست آخرین قشر باقیمانده از مردم را نیز معتقد و ملتزم به حاکمیت کسی جز خلیفهی خدا کند.
ولایت فقیه اصلی در اسلام ندارد و ردّی از آن را نمیتوان در منابع اصیل اسلامی یعنی قرآن و سخنان پیامبر و اهل بیت یافت[۲]. حتی به نظر میرسد در زمان حکومت صفویان که عالمان شیعه به دربار راه پیدا کردند، برای خود مطالبهی حکومت نداشتند و در کنار شاهان انجام وظیفه میکردند[۳]. اما چرا این نظریهی شاذّ فقهی، با حمایت گسترده و حیرتانگیز شیعیان ایران در عصر حاضر مواجه شد؟
مقبولیت ولایت فقیه در عصر حاضر به لوازمی نیاز داشت که بدون آن، امکانپذیر نبود. تدارک این لوازم به زمان نیاز داشت؛ چرا که این نظریه، فاقد پشتوانهی علمی و برخلاف اصول عقلی و دینی است و میبایست پشتوانههایی برای آن ساخته میشد. ولایت فقیه حاصلِ حدّی از انحراف بود که در ادوار گذشته وجود نداشت و لذا امکان طرح و پذیرش آن در ادوار گذشته به صورت کنونی نیز وجود نداشت. برخی از این لوازم عبارتند از: (۱) تبدیل شدن عالمان از راویان حدیث به مجتهدینی که بنا بر رأی و نظر خود در دین فتوا میدهند، (۲) مقبولیت و گسترش تقلید از عالمان بین مردم[۴]، (۳) پذیرش نیابت عالمان از جانب امام مهدی توسط مردم[۵]، (۴) پرداخت وجوهات شرعی مانند سهم امام از خمس به عالمان توسط مردم[۶] و (۵) در نهایت قائل شدن به عصمت برای ولی فقیه تا توجیهکنندهی حکومت او به جای حکومت امام معصوم باشد[۷]...